دل نگار

تو دلم خیلی چیزاست که به هیچ کس نمی تونم بگم حتی تو !!!

دل نگار

تو دلم خیلی چیزاست که به هیچ کس نمی تونم بگم حتی تو !!!

ماجرای دو گل سرخ

 

گل سرخ قصمون با شبنم رو گونه هاش

دوباره دل داده بود به دست عاشقونه هاش

خونه ی اون حالا تو یه گلدون سفالی بود

جای یارش چه قدر تو این غریبی خالی بود

یادش افتاد که یه روز یه باغبون دوبوته داشت

یه بهار اون دو تا رو کنار هم تو باغچه کاشت

با نوازشای خورشید طلا قد کشیدن

قصشون شروع شد و همش به هم می خندیدن

شبنمای اشکشون از سر شوق و ساده بود

عکس دیوونگیشون تو قلب هم افتاده بود

روزای غنچگیشون چه قدر قشنگ و خوش گذشت

حیف لحظه هایی که چکید و مرد و برنگشت

گلای قصه ی ما ، اهالی شهر ، بهار

نبودن آشنا با بازی تلخ روزگار

فکر می کردن همیشه مال همن تا دم مرگ

بمیرن ، با هم می میرن از غم باد وتگرگ

یه روز اما یه غریبه اومد و آروم وترد

یکی از عاشقای قصه ی ما رو چید و برد

اون یکی قصه ی این رفتن و باور نمی کرد

تا که بعدش چیده شد با دستای سرد یه مرد

گلای قصه ی ما عاشقای رنگ حریر

هر کدون یه جای دنیا بودن و هر دو اسیر

هیچکی از عاقبت اون یکی با خبر نبود

چی می شد اگه تو دنیا ، قصه ی سفرنبود

قصه ی گلای ما حکایت عاشقیاس

مال یاسا ، پونه ها ، اطلسیا ، رازقیاس

که فقط تو کار دنیا ، دل سپردن بلدن

بدون اینکه بدونن ، خیلیا خیلی بدن

یکیشون حالا تو گلدون سفال ، خیلی عزیز

اون یکی برده شده واسه عیادت مریض

چه قدر به فکر هم ، اما چقد در به درن

اونا دیگه تا ابد از حال هم ، بی خبرن

روزگار تو دنیای ما قربونی زیاد داره

این بلاها روسر خیلی کسا در می یاره

بازیاش همیشه یک عالمه بازنده داره

توی هر محکمه کلی برگ و پرونده داره

این یه قانون شده که چه تو زمستون ، چه بهار

نمی شه زخمی نشد از بازیای روزگار

اگه دست روزگار گلای ما رو نمی چید

حالا قصه با وصالشون به آخر می رسید

ولی روزگار ما همیشه عادتش اینه

خوبا رو کنار هم می یاره ، بعدم می چینه

کاش دلایی که هنوزم می تپن واسه بهار

در امون بمونن از بازیای تلخ روزگار


 

افتتاحیه

سلاااااااااااااااااااااام

سلام ای دل تنهام

که میخوای بار سنگینتو رو دوش این وبلاگ خالی کنی

سلام ای برگ سبز تنها

                                 Go to fullsize image