دل نگار

تو دلم خیلی چیزاست که به هیچ کس نمی تونم بگم حتی تو !!!

دل نگار

تو دلم خیلی چیزاست که به هیچ کس نمی تونم بگم حتی تو !!!

اغلب غمگین ترین و رنجورترین لحظات انسان توسط کسی ساخته می شود که شیرین ترین و شاد ترین لحظات را برای او ساخته است

زندگی دفتری از خاطر هست. یک نفر در شب کم، یک نفر در دل خاک، یک نفر همدم خوشبختی هاست، یک نفر همسفر سختی هاست، چشم تا باز کنیم عمرمان میگزرد ما همه همسفریم

دانستنیها

از امروز می خوام یه پست بذارم به نام دانستنیها که توش اطلاعات مهندسی و خصوصا مهندسی صنایع  رو می نویسم.البته اگه شما هم کمکم کنید ارزش علمی این سایت بالا تر می ره و پر بار تر می شه.

مرسی


۱.مدیریت

  • هنر انجام دادن کارها به وسیله ی دیگران است.
  • عبارت است از علم و هنر تیم سازی و هماهنگی بیشتر.
  • رهبری و کنترل فعالیت های دسته جمعی به منظور دستیابی به هدف مطلوب با حد اکثر کارایی.
  • عبارت است از علم و هنر اداره کردن سازمان با استفاده ی منطقی و عقلایی از منابع مادی و انسانی به منظور رسیدن به اهداف سازمان.
  • مدیریت هم هنر است هم علم٫و هم استعداد و قابلیت های ذاتی و فطری فرد.

گفت و گو با خدا

در رویا ها دیدم که با خدا گفت و گو می کنم.

خدا پرسید:پس تو می خواهی با من گفت و گو کنی؟

من در پاسخش گفتم:اگر وقت دارید.

خدا خندید:

وقت من بینهایت است...

در ذهنت چیست که میخواهی از من بپرسی؟

پرسیدم:چه چیز بشر شما  را سخت متعجب می سازد؟

خدا پاسخ داد:کودکیشان

اینکه آنها از کودکیشان خسته می شوند٬

عجله دارند بزرگ شوند٬و بعد دوباره پس از مدت ها٬آرزو می کنند که کودک باشند.

... اینکه آنها سلامتی خود را از دست می دهند تا پول به دست آورند و دوباره پول خود را می دهند تا سلامتیشان را به دست آورند.

اینکه با اضطراب به آینده نگاه می کنند.

و حال را فراموش می کنند.

و بنا براین نه در حال زندگی می کنند و نه در آینده.

اینکه  آنها به گونه ای زندگی می کنند که گویی هرگز نمی میرند.

و به گونه ای می میرند که گویی هرگز زندگی نکرده اند.

دست های خدا دستهایم را گرفت.

برای مدتی سکوت کردیم.

و من دوباره پرسیدم:

به عنوان یک پدر٬

می خواهی کدام درس های زندگی را به فرزندانت بیاموزند؟

او گفت:بیاموزند که آنها نمی توانند کسی را  وادار کنند که عاشقشان باشد٬

همه کاری که آنها می توانند بکنند این است که اجازه دهند خودشان دوست داشته باشند.

بیاموزند که درست نیست خودشان را با دیگران مقایسه کنند٬

بیاموزند که فقط چند ثانیه طول می کشد تا زخم های عمیقی در قالب آنان که دوستشان داریم ایجاد کنیم.

اما سال ها طول می کشد تا آن زخم ها را التیام بخشیم.

بیاموزند که ثروتمند کسی نیست که بیشترین ها را دارد.

کسی است که به کمترین ها نیاز دارد.

بیاموزند که آدم هایی هستند که آنها را دوست دارند.

فقط نمی دانند که چگونه احساساتشان را نشان دهند.

بیاموزند که دو نفر می توانند با هم به یک نقطه نگاه کنند و آن را متفاوت ببینند.

بیاموزند که فقط کافی نیست که آنها دیگران را ببخشند٬بلکه آنها باید خود را نیز ببخشند.

من با خضوع گفتم:

از شما به خاطر این گفت و گو متشکرم.

آیا چیز دیگری هست که دوست دارید فرزندانتان بدانند؟

خداوند لبخند زد و گفت:

فقط اینکه بدانند من اینجا هستم.

همیشه

To Be With God

 

بر خاک بخواب نازنین،تختی نیست. آواره شدن ,حکایت سختی نیست. از پاکی اشکهای خود فهمیدم لبخند همیشه راز خوشبختی نیست

دیگه فقط غم

بد:عموی مادر همسر گرامیم فوت فرمودند البته من اصلا ندیده بودمش ولی خوب ختم و شب هفت و این چیزا ادم رو ناراحت میکنه دیگه!!

بد:شب دومین سالگرد فوت مادر بزرگ همسر گرامی بود!

بد:دیشب دوست مامانم که تومور مغزی داشت هم فوتید!

پس .ن .دیگه از هر چی مرگه خسته شدم انگار این اضرائیل خان با ما لج کرده٬شما دوستای گلم با قلبای پاکتون دعا کنین بالا غیرتا ما رو از یادش بره دیگه طرف خونواده ی ما نیاد.آخه من جوون نو عروس باید هفته ای یه دفعه برم بهشت زهرا!!!!!!!!!!!!


یگانه تسکین دهنده ی آرزو های طلایی دو چیز است:

صبر و امید

ما که امیدواریم اخه خدا بزرگه!

غم یا شادی؟؟؟؟ مساله این است

امروز٬شاه انجمن دلبران٬یکی است

دلبر اگر هزار بود٬دل٬بر آن یکی ست

گر بهر آن یکی٬دو جهان د اده ام به باد

عیبم مکن !که حاصل هر دو جهان یکی ست

سودائیان عالم پندار را بگوی:

سرمایه کم کنید٬که سود و زیان یکی ست!

خلقی زبان به دعوی عشقش گشاده اند

ای من فدای آن٬دلش با زبان یکی ست!

حافظ بر آستانه ی دولت نهاده سر

دولت در آن سرست که با آستان یکی ست~


خب دوهفته ی پر اتفاق رو پشت سر میذارم که توش دو تا خبر خوب و دوتا خبر بد بوده که البته از نظر من ها ۴ تاش خوفه.

خوب :یکشنبه ی هفته ی گذشته عروسی دختر خاله ی مامانم بود.

بد:همون روز یه پسر ۱۸ ساله که سرطان استخوان داشت فوت کرد که ما توی عروسی فهمیدیم٬

البته از نظر من راحت شد چون دو سال بود که داشت درد میکشید و گناهی هم نداشت.۳ روز قبل هم تولدش بوده

پ.ن.دل من فقط برای خواهرش میسوزه چون هفته ی قبلش عروسیش بود و فقط هم عروسی رو به خاطر داداشش گرفته بود که اخر عمرش شاد باشه٬اصلا انگار این پسر فقط به خاطر عروسی خواهرش تا الان زنده مونده بود!

بد:دقیقا وقتی رفته بودیم مراسم هفت همون پسر با خبر شدیم که پدر بزرگ مادرم فوت کرده٬البته اون هم چند سال بود که مریض بود و۸۹ سالش بود٬خدا بیامرزدش عمرش رو کرده بود با افتخار!

خوب:تا نیم ساعت دیگه دارم میرم عروسی دختر داییم٬خیلی ها میگفتن باید عروسی بهم بخوره ولی چون خیلی به عروسی نزدیک بودیم نمیشد همه چی رو کنسل کنند٬البته اون خیلی ها نمیان ولی خب بالاخره مراسم برگزار میشه

الن فکر کنم عقدشون داره تموم میشه من هنوز اینجام!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

فعلا...