دل نگار

تو دلم خیلی چیزاست که به هیچ کس نمی تونم بگم حتی تو !!!

دل نگار

تو دلم خیلی چیزاست که به هیچ کس نمی تونم بگم حتی تو !!!

وقتی که زندگی خیلی برات سخت شد؛ یادت باشه که دریای آروم ناخدای قهرمان نمی سازد.

گفت و گو های عاشقانه

 تا تهش بخونین جالبه!

 

مرغکی خوشگل میان بسترش 

درد دل می کرد شب با شوهرش! 

 

قصه ها می گفتاز عشق و جنون 

شکوه ها می کرد از دنیای دون  

  

گاه از (شیرین)حکایت می نمود 

یک زمان می گفت: این مجنون که بود؟     

 

ساعتی می گفت : تاجت را برم! 

هیکل مانند کاجت را برم     

 

لحظه ای می گفت : قربانت شوم  

ده اجازه تا که دربانت شوم!     

 

گاه هم با عشوه ای چون نو عروس 

چشمکی می زد برای آن خروس !    

 

توی کارش آةنچنان استاد بود 

گوییا معشوقه ی (فرهاد ) بود!    

 

الغرض ؛ آن قدر گفت و گفت و گفت 

تا خر گردید شوهر مفت مفت!    

 

پس نوک خود برد سوی گوش او 

گفت ای شوهر کنون با من بگو    

 

از چه هر ساعت به وقت صبح و شام 

می روی با شوق روی پشت بام؟! 

 

دائما آواز می خوانی چرا؟ 

چیست از این کار مقصود شما؟!
 

حتم دارم بین تو با مرغ ها 

رازکی مخفی بود؛ای ناقلا! 

 

تو ؛ به غیرت شهره بودی یک زمان 

پس چه شد آن غیرتت؛ ای پهلوان؟ 

 

بین صد ها مرغ نامحرم چرا؟ 

سردهی آواز فورا؛ بی حیا! 

 

تا شنیدی قدقد مرغی ز دور 

عاشق او می شوی ؛ آن هم چه جور! 

 

کو عزیزان پلیس صد و ده؟! 

خیس کردی جای خود را ؛مگه نه؟! 

 

آن خروسک نعره ای زد ناگهان 

از ته دل عینهو شیر ژیان 

 

نعره که نه؛ قوقولی قوقو نمود 

مولوی هم کی؟ چنین شعری سرود!    

 

گفت بس من ای  عجوز حیله گر 

عیب خود را هم ببین یک مختصر 

 

من اگر از روی دیوار کسی 

روز و شب ها رفته ام بالا بسی 

 

اولا دارد ثواب این کار من 

مثل زنگ ساعته! گفتار من 

 

دوما هنگام خواندن دائما 

بسته باشد هر دو تا چشمان من! 

 

بر سر تو لیک بر پا محشری است 

ران تو در دست هر نره خری است! 

 

سینه ات را می کند یارو کباب 

می خورد همراه آن پیکی شراب! 

 

بیت بالا یک کمی گر چیز بود! 

کاسه ی صبر طرف لبریز بود! 

 

یا به نزد مرد صاحب خانه مان 

آن که می دانی بود یک چش چران 

 

تخم خود را با فشاری از عقب! 

می کنی پرتاب بیش از یک وجب 

 

بس کنم یا این که گویم بیش از این 

جوجه جان ! لطفا سر جایت بشین! 

 

پس بدون شک مفاسد جای توست 

توی بند بانوان ماوای توست!


راشد انصاری

حال زار

دیگران را تا حریم خلوت ما راه نیست  

قدرت پرواز در طوفان عشق از کاه نیست 

 در صدف غلتیده مروارید اگر از حکمتی ست 

 لذت صید گهر را بیخبر آگاه نیست 

 طبع مشتاقم به استغنا رسد از مهر تو  

پرتو روی توام باشد نیاز ِ ماه نیست  

بر طناب عشق آویزم چه باکم از سقوط  

ترسم از افتادن اینجا در مغاک چاه نیست 

 درد اگر بنشیندم از زخمها خوش دارمش 

 همدم چشم تو را بر روی لب یک آه نیست 

 دم غنیمت میشمارم باش شاهد از قضا  

حالتی دارد گدا در پیش تو در شاه نیست 

 صحبت از حال است و از ماضی و فردا کی کنم 

 آگهی از حال من اغیار اگر آگاه نیست 

 استاد عاکف