نان
دموکراسی می گوید: رفیق، حرفت را خودت بزن،
نانت را من می خورم.
مارکسیسم می گوید: رفیق، نانت را خودت بخور،
حرفت را من می زنم.
فاشیسم می گوید: رفیق، نانت را من می خورم،
حرفت را هم من می زنم
و تو فقط برای من کف بزن ...
اسلام حقیقی می گوید: نانت را خودت بخور،
حرفت را هم خودت بزن
و من فقط برای اینم که تو به این حق برسی.
اسلام دروغین می گوید: تو نانت را بیاور به ما بده
و ما قسمتی از آن را جلوی تو می اندازیم،
اما آن حرفی را که ما می گوییم بزن!
از غم ثانیه ها دلگیرم
با تب بی کسی ام می میرم
شب ها را به تماشای خیال
خلوت از دامن ماه می گیرم
صبح ها از پی هم می گذرند
لحظه ها از غم من بی خبرند
شور خنده نیز مرا از یاد برد
قاصدک های دلم دربه درند
فصل تنهایی و بی یاوریم نزدیک است
کوچه ی سادگیم سرد و کمی باریک است
جز قلم دفتر و قاب چیزی نماندست دگر
قصر محزون دلم وای عجب تاریک است
صادقانه چشم به الطاف زمان می دوزم
سالهاییست که شد حادثه ی هر روزم
همچنان می گذرند و من منتظرم
عاقبت نیز در تمنای طلوع میسوزم . . .