کسی حضورش را احساس نمیکرد. شاید افرادی بودند که حتی او را نمیدیدند و بی تفاوت از کنارش می گذشتند.وقتی در آن روز های بارانی برای خود سر پناهی ساخته بود یا در زیر برف های بی رحم در کنار پیک نیکی کوچکش می لرزید.یا زمانی که به سختی برای راه رفتن تلاش می کرد٬حتی الان هم که نیست کسی نبودش را احساس نمی کند!!!!!!!!!
آن کفاش جوانی که هر روز برای این که نشان بدهد هست می آمد و دیگر نمی آید.یعنی چه اتفاقی برایش افتاده؟؟؟؟؟؟
خدایا هر جا هست سلامتی و عافیت نصیبش کن.
آمین!
کفش هایم کو
دم در چیزی نیست
لنگه کفش من اینجا بود زیر اندیشه این جا کفشی
مادرم شاید اینجا دیشب کفش خندان مرا برده باشد به اتاق
که کسی پا نتپاند در آن
هیچ جایی اثر از کفشم نیست
نازنین کفش مرا درک کنید کفش من کفشی بود کفشستان
و به اندازه انگشتانم معنی داشت
پای غمگین من احساس عجیبی دارد
شصت پایم از این غصه ورم خواهد کرد
شصت پایم به شکاف سر کفش عادت داشت...
کفش من پاره ترین قسمت این دنیا بود
سیزده سال و چهل روز مرا در پا بود...
دوستان کفش پریشان مرا درک کنید
کفش من می فهمد که کجا باید رفت که کجا باید خندید...
باید الان بروم... اما نه
کفش هایم نیست
کفش هایم کو...کو.
شعر از کیومرث صابری
چی شده حالا یاد کفاش جوان افتادی؟؟؟
:دیییییی
مگه امیر قلی برات کفش نگرفته که اینقدر دلت گفش می خواد.......