رفته اى اینک ، اما آیا
باز مى گردى ؟!
چه تمناى محالى دارم !!!
خنده ام مى گیرد ...
گاه مى اندیشم ، آن زمان که خبر مرگ مرا از کسى مى شنوى ...
با چه حسى خواهى گفت ، عجب ! عاقبت مرد ؟! ...
افسوس !
کاشکى مى دیدم !
من به خود مى گویم :
چه کسى باور کرد ، جنگل جان مرا ، آتش عشق تو خاکستر کرد ...
آقای استاندار
سلام...
خانه ات آباد خانه ما که خراب شد
زنم که رفت
دخترم ماند،با دو پای لنگ من!
و چند نخل کمر شکسته
آقای استاندار...
روزگار به کامتان کام ما که تلخ شد
روزهایم سپری شد زیر چادر اهدایی کمیته امداد
از دوری عزیزانم چشم هایم و از بی آبی نخل هایم خشکیدند!
آقای استاندار...
عمرتان طولانی عمر ما که تباه شد
با ماهی ۵۰ هزارتومان خوردیم تا نمیریم
زیر سایه شما و خط فقر...!
آقای استاندار
دلتان شاد دل ما که ناشاد شد
مرضیه بزرگ تر شد و چادر ما کانکس!
برای دخترم خواستگار آمد
ولی ........