وقتی که خوابی نیمه شب تو را نگاه میکنم
زیباییت را با بهار گاه اشتباه میکنم
از شرم سر انگشت من پیشانی ات تر میشود
عطر تنت میپیچد و دنیا معطر میشود
گیسوت تابی میخورد می لغزد از بازوی تو
از شانه جاری میشود چون آبشاری موی تو
چون برگ گل بر بسترم می گسترانی بوی خود
من را نوازش میکنی بر مهربان زانوی خود
آسیمه میخیزم ز خواب تو نیستی اما دگر
ای عشق من بی من کجا تنها نرو من را ببر
من بی تو می میرم نرو من بی تو میمیرم بمان
با من بمان زین پس دگر هر چه تو میگویی همان
در خواب آخر عشق من در برگ گل پیچیدمت
میخوابم ای زیباترین در خواب شاید دیدمت
سلام دوست عزیز چند سالی بود توی وبلاگی نظر نداده بودم حالا که شما زحمت کشیدی و کامنت گذاشتی ...
موفق باشی .
سلام وبت مثل خودت اوکی بود به من یه سر بزن و یکم با خاطراتم حال کن و بخند منتظرت می مونما
یا علی
رنگ فونتی که انتخاب کردی اصلا خوب نیست و از اونجایی که برا خوندن باید به خودمون فشار میاوردیم و ما هم اصلا اهل این حرفها نیستیم عطای خوندن این پست رو به لقاش بخشیدیم.
تا بعدی