دل نگار

تو دلم خیلی چیزاست که به هیچ کس نمی تونم بگم حتی تو !!!

دل نگار

تو دلم خیلی چیزاست که به هیچ کس نمی تونم بگم حتی تو !!!

راه بی پایان

راه می رفتیم در جنگل سبز و درختان چه بلند آسمان هم چه سفید 

یاد دارم که در جنگل گم شده بودیم 

که گفتی: 

وای کار هایم مانده و وقت کارم رسید. 

دست در دستت گرفتم و گفتم: 

اگر دیگر نرسیم؟ 

باز گفتی: 

دیرم شد ؛دیر. 

سپس گفتم دلم می گوید را از این سمت چپ است. 

و گفتی: 

نه که باید راست می رفت؛ 

و دستم را گرفتی و کشیدی. 

و بعد از اندکی گفتی:رسیدیم! 

و من رفتم به جنگل باز 

و دیدم راه همان بود که گفتم!  

امیر مشرف

نظرات 1 + ارسال نظر
سبله دوشنبه 7 اردیبهشت 1388 ساعت 09:29 ب.ظ http://www.sabaleh.blogsky.com

سلام.
میگم آخه چرا اینقدر دست های شوهرتو می کشونی میگی دیره که مجبور بشه تو شعر ها ش بهت بگه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد