وقتی هر گوشه ی این شهر پر تزریقی و معتاد
وقتی شاعر سیاست به مسافر کشی افتاد
وقتی باتوم و کشیده زده تو غرور مردم
وقتی ضجه ی شکنجه توی این همه صدا گم
وقتی پرونده ی بره زیر دستای یه گرگه
جایی که چرا و اما غلطی خیلی بزرگه
وقتی کودک خیابون نصفه شب آدامس به دسته
اونکه مسوول و مدیره یا خماره یا که مسته
دختر فراری هر شب وقتی تو تخت جدیده
روی موهاش حتی رنگ گل سر رو هم ندیده
وقتی که گلیم تصمیم قد پای من و ما نیست
وقتی حرف حرفه یه فرده حرف حرفه اجتما نیست
وقتی مزه ی تن تو باب دندون سیاست
جائیکه شعر جدیدت دردسر ساز می شه واست
از دو تا چشمای آبیت شعر گفتن خنده داره
توی شهری که غم نون اشک مرد و در می آره
به ویکتور خارا
شاعر شهید شیلیایی
شاهکار بینش پژوه
اینو داشته باش:
http://www.300.blogfa.com/post-20.aspx
سلام عزیز جون..
وبلاگ خیلی خیلی با حالی داری.....
من عاشق این جور وبلاگ هام....
عزیزمی...............
آبجی خانوم
اگه یه کوچولو ام آپ کنی چیزی نمیشه ها!!!!!!!!!!!!!!!