دل نگار

تو دلم خیلی چیزاست که به هیچ کس نمی تونم بگم حتی تو !!!

دل نگار

تو دلم خیلی چیزاست که به هیچ کس نمی تونم بگم حتی تو !!!

سخنرانی "ونه گات" مراسم فارغ التحصیلی دانشگاه MIT

کرت ونه گات از معروف ترین و محبوب ترین نویسنده های معاصر آمریکاس، و معمولا توی کارهاش طنز خاص خودش رو هم داره. یادمه توی هشتاد سالگی می گفت که می خواد از کمپانی وینستون شکایت کنه که چرا علی رغم تهدیدات روی بسته های سیگار، اون به این سن رسیده و نمرده، که بالاخره سه سال پیش تو هشتاد و چهار سالگی مرد. از کتاباش کتاب سلاخ خانه شماره 5 یه شاهکاره که هر کی بتونه پیدا کنه و بخونه پشیمون نمی شه.

سخنرانی "ونه گات" مراسم فارغ التحصیلی دانشگاه MIT

  • خانمها، آقایان فارغ التحصیل ،لطفا کرم ضد آفتاب بمالید!


 

  • اگر میخواستم برای آینده ی شما فقط یک نصیحت بکنم، راه مالیدن کرم ضد آفتاب را توصیه میکردم. خواص مفید آثار مفید و دراز مدت کرم ضد آفتاب توسط دانشمندان ثابت شده است، در حالی که سایر نصایح من هیچ پایه و اساس قابل اعتمادی جز تجربه های پر پیچ و خم شخص بنده ندارند. اینک این نصایح را خدمتتان عرض میکنم.


 

  • قدر نیرو و زیبایی جوانیتان را بدانید، ولی اگر هم ندانستید، مهم نیست! روزی قدر نیرو و زیبایی جوانی تان را خواهید دانست که طراوت آن رو به افول گذارد. اما باور کنید تا بیست سال دیگر، به عکسهای جوانی خودتان نگاه خواهید کرد و به یاد می آورید چه امکاناتی در اختیارتان بوده و چقدر فوق العاده بوده اید. آن طور که تصور می کردید چاق نبودید. همه چیز در بهترین شرایطش بوده تا شما احساس خوب داشته باشید.


 

  • نگران آینده نباشید.اگر هم دلتان میخواهد نگران باشید، فقط این را بدانید که نگرانی همان اندازه مؤثر است که جویدن آدامس بادکنکی در حل یک مساله ی جبر.


 

  • مشکلات اساسی زندگی شما بی تردید چیزهایی خواهند بود که هرگز به مخیله ی نگرانتان هم خطور نکرده اند، از همان نوعی که یک روز سه شنبه ی عاطل و باطل ناگهان احساس بد پیدا می کنید و نسبت به همه چیز بدبین میشوید!


 

  • با دل دیگران بی رحم نباشید و با کسانی که با دل شما بی رحم بوده اند، سر نکنید.


 

  • نخ دندان بکار ببرید.


 

  • عمرتان را با حسادت تلف نکنید. گاهی شما جلو هستید و گاهی عقب. مسابقه طولانی است و ، سر انجام، خودتان هستید که با خودتان مسابقه میدهید.


 

  • ناسزا ها را فراموش کنید. اگر موفق به انجام این کار شدید راهش را به من هم نشان بدهید.


 

  • نامه های عاشقانه ی قدیمی را حفظ کنید. صورت حسابهای بانکی و قبضها و ... را دور بیاندازید.


 

  • اگر نمی دانید می خواهید با زندگیتان چه بکنید، احساس گناه نکنید. جالبترین افرادی را که در زندگی ام شناخته ام در 22 سالگی نمی دانستند می خواهند با زندگیشان چه کنند. برخی از جالبترین چهل ساله هایی هم که می شناسم هنوز نمیدانند.


 

  • تا میتوانید کلسیم بخورید. با زانوهایتان مهربان باشید. وقتی قدرت زانوهای خود را از دست دادید کمبودشان را به شدت حس خواهید کرد.


 

  • ممکن است ازدواج کنید، ممکن است نکنید. ممکن است صاحب فرزند شوید، ممکن است نشوید. ممکن است در چهل سالگی طلاق بگیرید، احتمال هم دارد که در هشتاد و پنجمین سالگرد ازدواجتان رقصکی هم بکنید. هرچه می کنید، نه زیاد به خودتان بگیرید، نه زیاد خودتان را سرزنش کنید. انتخابهای شما بر پایه ی 50 درصد بوده، همانطور که مال همه بوده..


 

  • دستورالعملهایی که به دستتان میرسد را تا ته بخوانید، حتا اگر از آنها پیروی نمی کنید.


 

  • از خواندن مجلات زیبایی پرهیز کنید. تنها خاصیت آنها این است که بشما بقبولانند که زشتید .


 

  • در شناخت پدر و مادر خود بکوشید. هیچ کس نمی داند که آنان را کی برای همیشه از دست خواهید داد. با خواهران و برادران خود مهربان باشید. آنها بهترین رابط شما با گذشته هستند و به گمان قوی تنها کسانی هستند که بیش از هر کس دیگر در آینده به شما خواهند رسید.


 

  • به یاد داشته باشید که دوستان می آیند و می روند، ولی آن تک و توک دوستان جان جانی که با شما می مانند را حفظ کنید. برای پل زدن میان اختلافهای جغرافیایی و روشهای زندگی سخت بکوشید، زیرا هرچه بیشتر از عمر شما بگذرد، بیشتر پی می برید که به افرادی که در جوانی می شناختید محتاجید.


 

  • سفر کنید


 

  • برخی حقایق لاینفک را بپذیرید: قیمتها صعود می کنند، سیاستمداران کلک میزنند، شما هم پیر میشوید. و آنگاه که شدید، در تخیلتان به یاد می آورید که وقتی جوان بودید قیمتها مناسب بودند، سیاستمداران شریف بودند، و بچه ها به بزرگترهایشان احترام میگذاشتند.


 

  • به بزرگترها احترام بگذارید.


 

  • توقع نداشته باشید که کس دیگری نان آور شما باشد. ممکن است حساب پس اندازی داشته باشید. شاید هم همسر متمولی نصیبتان شده باشد. ولی هیچگاه نمی توانید پیش بینی کنید که کدام خالی میشود یا بشما جاخالی می دهد.


 

  • خیلی با موهایتان ور نروید وگرنه وقتی چهل سالتان بشود، شبیه موهای هشتاد ساله ها میشود. دقت کنید که نصایح چه کسی را می پذیرید، اما با کسانی که آنها را صادر می کنند بردبار و صبور باشید. نصیحت ، گونه ی دیگر غم غربت است. ارائه ی آن روشی برای بازیافت گذشته از میان تل زباله ها، گردگیری آن و ماله کشیدن بر روی زشتی ها و کاستی هایشان و مصرف دوباره ی آن به قیمتی بالاتر از آنچه ارزش دارد، است. اما اگر به این مسایل بی توجه هستید لااقل حرفم درمورد کرم ضد آفتاب بپذیرید.


 

1997

 

زن

هنگامی که خدا زن را آفرید به من گفت: این زن است. وقتی با او روبرو شدی، مراقب باش که ...

 

اما هنوز خدا جمله اش را تمام نکرده بود که شیخ سخن او را قطع کرد و چنین گفت: بله وقتی با زن روبرو شدی مراقب باش که به او نگاه نکنی. سرت را به زیر افکن تا افسون افسانة گیسوانش نگردی و مفتون فتنة چشمانش نشوی که از آنها شیاطین میبارند. گوشهایت را ببند تا طنین صدای سحر انگیزش را نشنوی که مسحور شیطان میشوی. از او حذر کن که یار و همدم ابلیس است. مبادا فریب او را بخوری که خدا در آتش قهرت میسوزاند و به چاه ویل سرنگونت میکند مراقب باش....

 

و من بی آنکه بپرسم پس چرا خداوند زن را آفرید، گفتم: به چشم.

 

شیخ اندیشه ام را خواند و نهیبم زد که: خلقت زن به قصد امتحان توبوده است و این از لطف خداست در حق تو. پس شکر کن و هیچ مگو....

گفتم: به چشم.

 

در چشم بر هم زدنی هزاران سال گذشت و من هرگز زن را ندیدم، به چشمانش ننگریستم، و آوایش را نشنیدم. چقدر دوست میداشتم بر موجی که مرا به سوی او میخواند بنشینم، اما از خوف آتش قهر و چاه ویل باز میگریختم.

 

هزاران سال گذشت و من خسته و فرسوده از احساس ناشی از نیاز به چیزی یا کسی که نمیشناختم اما حضورش را و نیاز به وجودش را حس می کردم . دیگر تحمل نداشتم . پاهایم سست شد بر زمین زانو زدم، و گریستم. نمیدانستم چرا؟

 

قطره اشکی از چشمانم جاری شد و در پیش پایم به زمین نشست...

 

به خدا نگاهی کردم مثل همیشه لبخندی با شکوه بر لب داشت و مثل همیشه بی آنکه حرفی بزنم و دردم را بگویم،  میدانست.

 

با لبخند گفت: این زن است . وقتی با او روبرو شدی مراقب باش که او داروی درد توست. بدون او تو غیرکاملی . مبادا قدرش را ندانی و حرمتش را بشکنی که او بسیار شکننده است . من او را آیت پروردگاریم برای تو قرار دادم. نمیبینی که در بطن وجودش موجودی را میپرورد؟

من آیات جمالم را در وجود او به نمایش درآورده ام. پس اگر تو تحمل و ظرفیت دیدار زیبایی مطلق را نداری به چشمانش نگاه نکن، گیسوانش را نظر میانداز، و حرمت حریم صوتش را حفظ کن تا خودم تو را مهیای این دیدار کنم...

من اشکریزان و حیران خدا را نگریستم. پرسیدم: پس چرا مرا به آتش قهر و چاه ویل تهدید کردی ؟!

خدا گفت: من؟!!

فریاد زدم: شیخ آن حرفها را زد و تو سکوت کردی. اگر راضی به گفته هایش نبودی چرا حرفی نزدی؟!!

خدا بازهم صبورانه و با لبخند همیشگی گفت: من سکوت نکردم، اما تو ترجیح دادی صدای شیخ را بشنوی و نه آوای مرا ...

و من در گوشه ای دیدم شیخ دارد همچنان حرفهای پیشینش را تکرار میکند ... 

 

 

انشا

صبح یک روز سرد پائیزی  روزی از روز های اول سال
 
 
بچه ها در کلاس جنگل سبز جمع بودند دور هم خوشحال

 
 

 
 
بچه ها غرق گفتگو بودند بازهم در کلاس غوغا بود

 
هریکی برگ کوچکی در دست! باز انگار زنگ انشاءبود
 
 
 

3d image

 



تا معلم ز گرد راه رسید گفت با چهره ای پر از خنده

 


باز موضوع تازه ای داریم آرزوی شما در آینده

 

 

 

 

شبنم از رو برگ گل برخواست گفت میخواهم آفتاب شوم



ذره ذره به آسمان بروم ابر باشم دوباره آب شوم

 

 



 

 

دانه آرام بر زمین غلتید رفت و انشای کوچکش را خواند

 


گفت باغی بزرگ خواهم شد تا ابد سبز سبز خواهم ماند

 

 

3d image

 


غنچه هم گفت گرچه دل تنگم مثل لبخند باز خواهم شد

 


با نسیم بهار و بلبل باغ گرم راز و نیاز خواهم شد

 

 

 


جوجه گنجشک گفت میخواهم فارغ از سنگ بچه ها باشم

 


روی هر شاخه جیک جیک کنم در دل آسمان رها باشم

 

 

3d image

 


جوجه کوچک پرستو گفت: کاش با باد رهسپار شوم

 


تا افق های دور کوچ کنم باز پیغمبر بهار شوم

 

 

 


جوجه های کبوتران گفتند: کاش میشد کنار هم باشیم

 


زنگ تفریح را که زنجره زد باز هم در کلاس غوغا شد

 

 

3d image
 

 

هریک از بچه ها بسویی رفت ومعلم دوباره تنها شد

 

 

3d image

 


با خودش زیر لب چنین میگفت: آرزوهایتان چه رنگین است

 

 

کاش روزی به کام خود برسید! بچه ها آرزوی من اینست

 


 

3d image

 

 

سروده زنده یاد قیصر امین پور