دل نگار

تو دلم خیلی چیزاست که به هیچ کس نمی تونم بگم حتی تو !!!

دل نگار

تو دلم خیلی چیزاست که به هیچ کس نمی تونم بگم حتی تو !!!

بی تو مهتاب شبی.....

فکر کنم تقریبا همه ی شما شعر معرف فریدون رو شنیده یا خونده یا شایدم مثل من حفظ باشید

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم....

این پاسخ هما میر افشاری به فریدونه:

 

بی تو طوفان زده دشت جنونم

صیدافتاده به خونم

تو چه‌سان می‌گذری غافل از اندوه درونم؟

بی من از کوچه گذر کردی و رفتی

بی من از شهر سفر کردی و رفتی

قطره‌ای اشک درخشید به چشمان سیاهم

تا خم کوچه به دنبال تو لغزید نگاهم

تو ندیدی...

نگهت هیچ نیفتاد به راهی که گذشتی

چون در خانه ببستم،

دگر از پا نشستم

گوئیا زلزله آمد،

گوئیا خانه فروریخت سر من

بی تو من در همه شهر غریبم

بی تو، کس نشنود ازاین دل بشکسته صدائی

بر نخیزد دگر از مرغک پر بسته نوائی

تو همه بود و نبودی

تو همه شعر و سرودی

چه گریزی ز بر من

که ز کوی‌ات نگریزم

گر بمیرم ز غم دل

به تو هرگز نستیزم

من و یک لحظه جدایی؟

نتوانم، نتوانم

بی تو من زنده نمانم

ادامه مطلب ...

من فروغ شهر ایرانم

که من پروین فروغ شهر ایرانم
نه پوراندخت - نه آذر دخت - نه آتوسا - نه پانته آ بلکه آرتمیس سپهسالار ایران در نبرد پارس و یونانم
مرا گر در مقام همسری بینی نه یک همخواب و همبستر
که یک همراه و یک یار وفادارم
نه یک برده - مکن اینگونه پندارم که جوشد خون آزادی به شریانم
بدون زن کجا میداشت تاریخ تو ؟
آرش با کمانش ؟
کاوه آهنگر با گرز و سندانش ؟
بدون زن کجا میداشتی آن شاعر طوسی ؟
نگهبان زبان پارسی ؟
استاد فردوسی ؟
مرا گر در مقام مادری بینی
مگو با من که هست فرشی از بهشت زیر پایم "
نگاهم کن که زیر پای من دنیا به جریان است
ز نور عشق من رخشنده کیهان است
که با دستان من گردون بجریان است
که جای پای من بر چهره سرخ و سپید و سبز ایران است
برو ای مرد دگر مبر آسان به لب نامم

که من آزاده زن - فرزند ایرانم

 

 

پروین باوفا

آدم ها ۴

آدمهای ساده را دوست دارم؛

همان ها که بدی هیچ کس را باور ندارند؛

همان ها که برای همه لبخند دارند؛

همان ها که همیشه هستند، برای همه هستند؛

آدمهای ساده را باید مثل یک تابلوی نقاشی ساعتها تماشا کرد؛

عمرشان کوتاه است...

بس که هر کسی از راه می رسد

یا ازشان سوء استفاده می‌کند

یا زمینشان می‌زند

یا درس ساده نبودن بهشان می دهد

 آدم های ساده را دوست دارم؛

بوی ناب “آدم” می دهند...

آینده نگر باش


آنگاه که غرور کسی را له می کنی،
آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی،
آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی،
آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری ،
آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی،
آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری ،
می خواهم بدانم،
دستانت رابسوی کدام آسمان دراز می کنی تابرای
خوشبختی خودت دعا کنی؟
 

سهراب سپهری