دل نگار

تو دلم خیلی چیزاست که به هیچ کس نمی تونم بگم حتی تو !!!

دل نگار

تو دلم خیلی چیزاست که به هیچ کس نمی تونم بگم حتی تو !!!

آرزوهای ویکتور هوگو

 
اول از همه برایت آرزومندم که عاشق شوی،
و اگر هستی، کسی هم به تو عشق بورزد،
و اگر اینگونه نیست، تنهائیت کوتاه باشد،
و پس از تنهائیت، نفرت از کسی نیابی.
آرزومندم که اینگونه پیش نیاید، اما اگر پیش آمد،
بدانی چگونه به دور از ناامیدی زندگی کنی.

برایت همچنان آرزو دارم دوستانی داشته باشی،
از جمله دوستان بد و ناپایدار،
برخی نادوست، و برخی دوستدار
که دست کم یکی در میانشان
بی تردید مورد اعتمادت باشد.

و چون زندگی بدین گونه است،
برایت آرزومندم که دشمن نیز داشته باشی،
نه کم و نه زیاد، درست به اندازه،
تا گاهی باورهایت را مورد پرسش قرار دهد،
که دست کم یکی از آنها اعتراضش به حق باشد،
تا که زیاده به خودت غرّه نشوی.

و نیز آرزومندم مفیدِ فایده باشی
نه خیلی غیرضروری،
تا در لحظات سخت
وقتی دیگر چیزی باقی نمانده است
همین مفید بودن کافی باشد تا تو را سرِ پا نگهدارد.

همچنین، برایت آرزومندم صبور باشی
نه با کسانی که اشتباهات کوچک میکنند
چون این کارِ ساده ای است،
بلکه با کسانی که اشتباهات بزرگ و جبران ناپذیر میکنند
و با کاربردِ درست صبوری ات برای دیگران نمونه شوی.

و امیدوام اگر جوان که هستی
خیلی به تعجیل، رسیده نشوی
و اگر رسیده ای، به جوان نمائی اصرار نورزی
و اگر پیری، تسلیم ناامیدی نشوی
چرا که هر سنّی خوشی و ناخوشی خودش را دارد
و لازم است بگذاریم در ما جریان یابند.

امیدوارم سگی را نوازش کنی
به پرنده ای دانه بدهی، و به آواز یک سَهره گوش کنی
وقتی که آوای سحرگاهیش را سر می دهد.
چرا که به این طریق
احساس زیبائی خواهی یافت، به رایگان.

امیدوارم که دانه ای هم بر خاک بفشانی
هرچند خُرد بوده باشد
و با روئیدنش همراه شوی
تا دریابی چقدر زندگی در یک درخت وجود دارد.

بعلاوه، آرزومندم پول داشته باشی
زیرا در عمل به آن نیازمندی
و برای اینکه سالی یک بار
پولت را جلو رویت بگذاری و بگوئی: این مالِ من است.
فقط برای اینکه روشن کنی کدامتان اربابِ دیگری است!

و در پایان، اگر مرد باشی، آرزومندم زن خوبی داشته باشی
و اگر زنی، شوهر خوبی داشته باشی
که اگر فردا خسته باشید، یا پس فردا شادمان
باز هم از عشق حرف برانید تا از نو بیاغازید.

اگر همه ی اینها که گفتم فراهم شد
دیگر چیزی ندارم برایت آرزو کنم!


یک غزل بخوانید با قافیه‌ای درخور توجه از شاعر خوب کرمانی‌مان

وقتی بهشت عزّ و جلّ اختراع شد
حوّا که لب گشود عسل اختراع شد‌‌

در چشمهای خسته‌ی مردی نگاه کرد
لبخند زد، و قند بدل اختراع شد

آهی کشید، آه دلش رفت و رفت و رفت
تا هاله‌ای به دور زحل اختراع شد

حوّا بلوچ بود ولی در خلیج‌فارس
رقصید و در حجاز هبل اختراع شد

آدم نشسته بود ولی واژه‌ای نداشت
نزدیک ظهر بود غزل اختراع شد

آدم و سعی کرد کمی منضبط شود
مفعول فاعلات فعل اختراع شد

«یک دست جام باده و یکدست زلف یار»
این گونه بود ها...! که بغل اختراع شد

یک شب میان شهر خرامید و عطسه زد
فرداش ... پنج دی ... و گسل اختراع شد 
 

 

حامد عسکری

دلم می خواهد زن باشم!

 

تقدیم به همه زنان و مردان  ، چه روشن ضمیر و آگاه
 
چه دربند و اسیر افکار سیاه ....

تقدیم به همه ...
 
چه آنهائی که می دانند  ، چه آنهائی که نمی دانند ...
 
آنهائی که اقرار می کنند و آنانی که انکار .... سین . جیم
 
 

من به زنِ وجودم افتخار می کنم

دلم می خواهد زن باشم... یک زن آزاد... یک زن آزاده

من متولد می شوم، رشد می کنم

 تصمیم می گیرم و بالا می روم.
 
 

 من گیاه و حیوان نیستم. جنس دوم هم نیستم.

 من یک روح متعالی هستم؛ تبلوری از مقدس ترین ها !

ـ من را با باورهایت تعریف نکن ! بهتر بگویم تحقیر نکن!

ـمن آنطور که خود می پسندم لباس می پوشم

قرمز، زرد، نارنجی ، برای خودم آرایش می کنم
 گاهی غلیظ

می رقصم- گاه آرام ، گاه تند،

می خندم بلند بلند بی اعتنابه اینکه بگویند جلف است یا هر چیز دیگر...

 برای خودم آواز می خوانم حتی اگرصدایم بد باشد و فالش بخوانم،

 آهنگ میزنم و شاد ترین آهنگ ها را گوش می دهم،

مسافرت میروم حتی تنهای تنها ...

.حرف می زنم، یاوه می گویم و گاهی شعر،

 اشک می ریزم! من عشق می ورزم......ـمن می اندیشم...

من نظرم را ابراز می کنم حتی اگر بی ادبانه باشد و مخالف میل تو،

 فریاد می کشم و اگر عصبانی شوم دعوا می کنم...

  حتی اگر تمام این ها باآنچه تو از مفهوم یک زن خوب
 
در ذهن داری مغایر باشد.
 

 
زن من یک موجود مقدس است؛

نه از آن ها که تو در گنجه می گذاریشان یا در پستوقایم می کنی

تا مبادا چشم کسی به آن بیفتد.

نه بدنش و نه روحش را نمی فروشد،حتی اگر گران بخرند.

 اما هر دو را هر وقت دوست داشته باشد هدیه می دهد؛

به هرکه بخواهد، هر جا 
 

 

زن من یک موجود آزاد است.

 اما به هرزه نمی رود.

 نه برای خاطر تو یا حرف دیگری؛

به احترام ارزش و شأن خودش.

 با دوستانش، زن و مرد، هر جایی بخواهد می رود،

 حتی به جهنم!

 
زن من یک موجود مستقل است.

نه به دنبال تکیه گاه می گردد که آویزش شود،

 نه صندلی که رویش خستگی در کند

 و نه نردبان که از آن بالا برود.

 

 
زن من به دنبال یک همسفر است،

 یک همراه، شانه به شانه.

 گاه من تکیه گاه باشم گاه او.

 گاه من نردبان باشم ،

 گاه او.

 مهر بورزد و مهر دریافت کند.
 

 

زن من کارگر بی مزد خانه نیست

 که تمام وجودش بوی قورمه سبزی بدهد

و دست هایش همیشه بوی پیاز داغ؛

 که بزرگترین هنرش گلدوزی کردن و دمکنی دوختن باشد.

 روزهابشوید و بساید

 و عصرها جوراب ها و زیر پوش های شوهرش را وصله کندـ
 

 
زن من این ها نیست که حتی اگر تو به آن بگویی کد بانو!!!!

در خانه ی زن من کسی گرسنه نیست ،

بچه ها بوی جیش نمی دهند،

 لباس ها کثیف نیستند و همیشه بوی عطر غذا جریان دارد؛ 

 اگر عشق باشد، اگر زندگی باشد!
 

 

زن من یک موجود سنگیِ بی احساس و بی مسئولیت هم نیست؛

 ظرافتش، محبتش، هنرش،فداکاریش ، شهوتش و احساسش را آنگونه
 
که بخواهد خرج می کند؛ برای آنهایی که لایق آن هستند.ـ

 
زن من تا جایی که بخواهد تحصیل می کند، کارمی کند،

در اجتماع فعال است و برای ارتقاء خویش تلاش می کند.

 نه مانع دیگران می شود و نه اجازه می دهد دیگران اورا از حرکت بازدارند.

گاهی برای همراهی سرعتش را کم می کند

 اما از حرکت باز نمیایستد.

دستانش پر حرارتند و روحش پر شور؛
 

 
من یک زنم ...

 نه جنس دوم...

 نه یک موجود تابع...

 نه یک ضعیفه ...

 نه یک تابلوی نقاشی شده،

 نه یک عروسک متحرک برای چشم چرانی،

نه یک کارگر بی مزد تمام وقت،

نه یک دستگاه جوجه کشی.
 

 

من سعی می کنم آنگونه که می اندیشم باشم ،

 بی آنکه دیگری را بیازارم...

 فرای تمام تصورات کور،

هنجارهای ناهنجار، تقدسات نامقدس!
 

 
باور داشته باش من هم اگر بخواهم می توانم خیانت کنم،

 بی تفاوت و بی احساس باشم،

 بی ادب و شنیع باشم،

 بی مبالات و کثیف باشم.

 اگر نبوده ام و نیستم ،

نخواسته ام و نمی خواهم.ـ

 

 
آری؛ زن من عشق می خواهد و عشق می ورزد،

 احترام می خواهد و احترام می کند.
 
من به زن وجودم افتخار می کنم،

 هر روز و هر لحظه ...

 من به تمام زنان آزاده وسربلند دنیا افتخار می کنم

 و به تمام مردانی که یک زن را اینگونه می بینند

 و تحسین می کنند
 
 

آری؛ زن من عشق می خواهد و عشق می ورزد،
 
احترام می خواهد و احترام می کند.

چند تا دوست داری؟

پیرمرد به من نگاه کرد و پرسید چند تا دوست داری؟
گفتم چرا بگم ده یا بیست تا...
...جواب دادم فقط چند تایی
پیرمرد آهسته و به سختی برخاست و در حالیکه سرش راتکان می داد گفت
تو آدم خوشبختی هستی که این همه دوست داری
ولی در مورد آنچه که می گویی خوب فکر کن
خیلی چیزها هست که تو نمی دونی
دوست، فقط اون کسی نیست که توبهش سلام می کنی
دوست دستی است که تو را از تاریکی و ناامیدی بیرون می کشد
درست وقتی دیگرانی که تو آنها را دوست می نامی سعی دارند تو را به درون ناامیدی و تاریکی بکشند
دوست حقیقی کسی است که نمی تونه تو رو رها کنه
صدائی است که نام تو رو زنده نگه می داره حتی زمانی که دیگران تو را به فراموشی سپرده اند
اما بیشتر از همه دوست یک قلب است. یک دیوار محکم و قوی در ژرفای قلب انسان ها
جایی که عمیق ترین عشق ها از آنجا می آید
پس به آنچه می گویم خوب فکر کن زیرا تمام حرفهایم حقیقت است
فرزندم یکبار دیگر جواب بده چند تا دوست داری؟
سپس مرا نگریست و درانتظار پاسخ من ایستاد
با مهربانی گفتم: اگر خوش شانس باشم، فقط یکی و آن تو هستی
بهترین دوست کسی است که شانه هایش رابه تو می سپارد و وقتی که تنها هستی تو را همراهی می کند
و در غمها تو را دلگرم می کند .کسی که اعتمادی راکه به دنبالش هستی به تو می بخشد .وقتی مشکلی
داری آن راحل می کند و هنگامی که احتیاج به صحبت کردن داری به توگوش می سپارد و بهترین دوستان
عشقی دارند که نمی توان توصیف کرد، غیرقابل تصوراست
چقدر خداوند بزرگ است
درست زمانی که انتظار دریافت چیزی را از او نداری بهترینش را به تو ارزانی می دارد

نفس باد صبا آفت جان خواهد شد

نفس باد صبا آفت جان خواهد شد                   عید می آید و اجناس گران خواهد شد

قیمت میوه و شیرینی و آجیل و لباس             باز سرویس گر فک و دهان خواهد شد

همسرم چند ورق لیست به من خواهد داد           و سرا پای وجودم نگران خواهد شد

می زنم ساز مخالف دو سه روزی اما         عاقبت هرچه که او گفت همان خواهد شد

می رسد مرحله ی سخت و نفس گیر خرید           نوبت گند ترین کار جهان خواهد شد

کل عیدی و حقوقم به شبی خواهد رفت             بر سر جیب بغل ،فاتحه خوان باید شد

یک الف آدم و یک عائله آنهم پر خرج        وقت فرسودن اعصاب و روان خواهد شد

پول را با علف خرس یکی می دانند             فکر کردید که منطق سرشان خواهد شد

هانیه نعره بر آرد که ندارم مانتو                    کامران از پی او تیز دوان خواهد شد

که پدر کفش و کت و پیرهنی می خواهم      بعد از او نسترنم مرثیه خوان خواهد شد

سام هم لنگه ی جوراب به پا می گوید      شستم از پنجه اش امسال عیان خواهد شد

قیمت پسته به قلب من ِآسیب پذیر                 باز هم وای که آسیب رسان خواهد شد

زیر بازارچه با قیمت ماهی یا گوشت             آسمان دور سرم پُر دَ وَران خواهد شد

مغز گردو شده مانند طلا مثقا لی                مغزم از قیمت آن سوت کشان خواهد شد

 کمرم گشت که در خانه تکانی سرویس          حالیا نوبت این فک و دهان خواهد شد

مجموعه ی بهار را باور کن


اشکی در گذرگاه تاریخ

از همان روزی که دست حضرت «قابیل»
گشت آلوده به خون حضرت  «هابیل»
از همان روزی که فرزندان  «آدم»
صدر پیغام‌آورانِ حضرتِ باریتعالی
زهر تلخ دشمنی در خون‌شان جوشید 
آدمیت مرده بود 
گرچه آدم زنده بود.
 
از همان روزی که «یوسف» را برادرها به چاه انداختند 
از همان روزی که با شلاق و خون «دیوار چین» را ساختند 
آدمیت مرده بود.
 
بعد دنیا هی پُر از آدم شد و این آسیاب 
گشت و گشت 
قرن ها از مرگ آدم هم گذشت 
ای دریغ 
آدمیت برنگشت.
 
قرن ما 
روزگار مرگ انسانیت است 
سینه ی دنیا ز خوبی‌ها تهی است 
صحبت از آزادگی، پاکی، مروت ... ابلهی است 
صحبت از «موسی»و «عیسی»و «محمد» نابجاست 
قرن «موسی چمبه» هاست
 
من که از پژمردن یک شاخه گل 
از نگاه ساکت یک کودک بیمار 
از فغان یک قناری در قفس
از غم یک مرد در زنجیر
حتی قاتلی بر دار 
اشک در چشمان و بغضم در گلوست
وندرین ایام، زهرم در پیاله زهر مارم در سبوست 
مرگ او را از کجا باور کنم؟
 
صحبت از پژمردن یک برگ نیست 
وای، جنگل را بیابان می‌کنند 
دست خون‌آلود را در پیش چشم خلق پنهان می‌کنند 
هیچ حیوانی به حیوانی نمی‌دارد روا 
آنچه این نامردمان با جان انسان می‌کنند
 
صحبت از پژمردن یک برگ نیست 
فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست
فرض کن یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست 
فرض کن جنگل بیابان بود از روز نُخست
 در کویری سوت و کور 
در میان مردمی با این مصیبت‌ها صبور 
صحبت از مرگ محبت، مرگ عشق 
گفت وگو از مرگ انسانیت است.

فریدون مشیری- مجموعه ی بهار را باور کن

نگاه کنید

نگاه کنید :

مرد را به عقلش نه به ثروتش

زن را به وفایش نه به جمالش

دوست را به محبتش نه به کلامش

عاشق را به صبرش نه به ادعایش

مال را به برکتش نه به مقدارش

خانه را به آرامشش نه به اندازه اش

اتومبیل را به کاراییش نه به مدلش

غذارا به کیفیتش نه به کمیتش

درس را به استادش نه به سختیش

دانشمند را به علمش نه به مدرکش

مدیر را به عمل کردش نه به جایگاهش

نویسنده را به باورهایش نه به تعداد کتابهایش

شخص را به انسانیتش نه به ظاهرش

دل را به پاکیش نه به صاحبش

جسم را به سلامتش نه به لاغریش

سخنان را به عمق معنایش نه به گوینده اش

سال نو مبارک

برایت از طلا تختی، 

مسیری رو به خوشبختی، 

برایت عمر نوحی، 

وقار همچو کوهی را، 

برایت صبر ایوبی، 

حیاتی مملو از خوبی، 

برایت شاد بودن را، 

فقط آزاد بودن را، 

رفاقت را، 

صداقت را، 

محبت را دعا کردم 

 

 

 

 خدایا در آستانه ی سال نو به ما خوشنامی کورش، دلسوزی داریوش، دادگری انوشیروان، قدرت شاه عباس، لیاقت امیر کبیر، دانایی مصدق، ثروت رفسنجانی، عمر جنتی و بی خیالی احمدی نژاد را عطا کن. 

 

 

 

 

 

سال نو بر همه مبارک!